پایگاه خبری دریچه سیاسی ، اجتماعی ، اقتصادی ، فرهنگی و ... آخرین مطالب
آرشیو وبلاگ صفحات وبلاگ
دوشنبه 91 مهر 17 :: 8:20 صبح :: نویسنده : دریچه نویس
در زمان حاضر هر روز صدها هزار عکس حرفه ای یا آماتور یا خانوادگی گرفته می شوند. بدیهی است به استثنا مواردی نادر عکس های فتوژورنالیست ها گویا تر و مفهومی تر هستند. برخی از این عکس های فتوژورنالیسم تاثیر بسیار عمیقی روی بیننده می گذارند. مسلم است که تعداد این گونه عکس های حرفه ای اندک نیست. با این حال، برای این گزارش پنج عکس با موضوع های متفاوت را انتخاب کرده ایم که می توان آنها را قطعه ای کوچک از یک پازل بسیار بزرگ محسوب کرد.
به گزارش مشرق به نقل ازجام جم آنلاین ، این عکس که هنگام قحطی سودان در سال 1994 گرفته شده جایزه پولیتزر را به دست آورده است.در این عکس کودک خردسال که پوست و استخوانی بیش نیست روی زمین یک اردوگاه قحطی زدگان می خزد،در حالی که یا لاشخور آفریقایی منتظر مرگ کودک است تا شکمش را از جسد او سیر کند.
این عکس مشهورترین تصویر ارنستو چه گوارا انقلابی آرژانتینی است که در پنجم مارس 1960 در جریان مراسمی در شهر هاوانا پایتخت کوبا از او گرفته شد. این عکس هفت سال بعد و پس از اینکه چه گوارا توسط ماموران سیا و سربازان ارتش بولیوی دستگیر و به قتل رسید منتشر شد.
این عکس هنگام نسل کشی آلبانیایی تبارهای کوزوو توسط صرب ها گرفته شده و کودک دو ساله کوزووای را نشان می دهد که از میان سیم های خاردار عبور داده شده تا پدرو مادر بزرگش او را در اردوگاه پناهندگان کوکس در خاک آلبانی تحویل بگیرند.
الیوت ارویت با گرفتن این عکس نژادپرستی را به شیوه ای گویا تشریح کرده است. یک آب سردکن ویژه سفیدپوستان و یک آبخوری مخصوص سیاهپوستان در ایالت کارولینای شمالی. مترجم: بهرام افتخاری. موضوع مطلب : دوشنبه 91 مهر 17 :: 8:9 صبح :: نویسنده : دریچه نویس
به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، احمد متوسلیان به تاریخ 15 فروردین 1332 در تهران متولد شد و 29 سال بعد ، به تاریخ 14 تیر ماه سال 1361 در بیروت ، خلعت شهادت پوشید. توضیح دریچه : حاج احمد بنا به روایت های مختلف به شهادت نرسیده بلکه در اسارت رژیم صهیونیستی می باشد . موضوع مطلب : دوشنبه 91 مهر 17 :: 7:48 صبح :: نویسنده : دریچه نویس
موضوع مطلب : یکشنبه 91 مهر 16 :: 1:55 عصر :: نویسنده : دریچه نویس
موضوع مطلب : یکشنبه 91 مهر 16 :: 1:54 عصر :: نویسنده : دریچه نویس
پرویز سروری قائممقام جمعیت رهپویان انقلاب اسلامی در گفتوگو با فارس به نشستهای مشرک جمعیت رهپویان و ایثارگران انقلاب اسلامی اشاره کرد و اظهار داشت: در این نشستها موضوع انتخابات ریاستجمهوری و شوراها تعقیب و بررسی میشود. موضوع مطلب : یکشنبه 91 مهر 16 :: 1:50 عصر :: نویسنده : دریچه نویس
جدال بارسلونا و رئال مادرید تیتر بسیاری از روزنامههای ورزشی اسپانیا را به خود اختصاص داده است.
به گزارش فارس، دیدار سنتی و حساس غولهای اسپانیا امشب ساعت 21:20 به وقت تهران در ورزشگاه نیوکمپ برگزار خواهد شد و دو تیم در ال کلاسیکوی معروف که به گفته ژوزه مورینیو دنیا را میخکوب خواهد گرد، به مصاف هم خواهند رفت. در یک طرف آبیواناری پوشان قرار دارند که از ابتدای فصل تاکنون 6 پیروزی پیدرپی کسب کردهاند و به گفته ویلانووا به دنبال کسب هفتمین پیروزی متوالی خود در لالیگا و رکوردشکنی هستند. اما در طرف دیگر قوهای سفید که فاصلهای 8 امتیازی با بارسا دارند برای اینکه نشان دهند در کورس دفاع از عنوان قهرمانی خواهند بود، به این پیروزی یا حداقل یک تساوی نیاز دارند. در آستانه بازی امشب تیتر بسیاری از روزنامههای ورزشی به این دیدار هیجانانگیز و تماشایی اختصاص یافته و در زیر صفحه اول برخی روزنامههای اسپانیایی زبان به علاوه سایت اختصاصی دو باشگاه را گنجاندهایم:
سایت باشگاه رئال مادرید سایت باشگاه رئال مادرید که به مصاحبه مورینیو و شرایط این تیم پیش از بازی امشب اختصاص یافته است.
سایت باشگاه بارسلونا سایت باشگاه بارسلونا نیز اطلاعاتی در خصوص الکلاسیکو را در اختیار هواداران و فوتبالدوستان قرار داده است.
روزنامه مارکا
روزنامه آس
روزنامه سوپردیپورت
روزنامه آبث
روزنامه اسپورت
روزنامه موندو دیپورتیوو
موضوع مطلب : یکشنبه 91 مهر 16 :: 1:39 عصر :: نویسنده : دریچه نویس
لطفاً این مطلب را تا آخر یخوانید صادق مکتبی در روستای محمد آباد از توابع شهرستان گرگان به دنیا آمد. پدرش اصغر مکتبی کشاورزی می کرد و از وضعیت مالی و اقتصادی مناسبی برخوردار نبود و به سختی زندگی می گذراند. صادق در سال 1349 در مدرسه ابتدایی سردار جنگل محمدآباد دوره ابتدایی را شروع و درسال 1354 با موفقیت به پایان رساند. نبود مدرسه راهنمایی در محمد آباد باعث شد به شهرستان گرگان رفته و در منزل خواهرش ساکن شود و دوره راهنمایی را ادامه دهد. پس از این دوره، وارد دبیرستان شد و تا سال سوم نظری ادامه تحصیل داد. درکنار تحصیل، در مغازه آهن فروشی کار می کرد و مخارج تحصیل خود را تامین می کرد. شهید صادق مکتبی از سیزده سالگی تکالیف دینی خود را انجام می داد. نماز می خواند و روزه می گرفت و بیشتر اوقات در مسجد حضور می یافت. علاقه زیادی به مداحی داشت وکتاب های مداحی مطالعه می کرد. با آغاز انقلاب اسلامی به حرکت مردمی انقلاب اسلامی پیوست. حضور در راهپیمایی ها، فعالیت های شبانه در خارج از منزل و پخش اعلامیه حضرت امام خمینی (ره) از جمله تلاش های وی در دوران انقلاب است. پس از پیروزی انقلاب به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد. با عضویت در واحد عملیات سپاه تلاش های مختلفی نظیر تاسیس انجمن اسلامی و کتابخانه و آموزش نیروهای بسیجی را در جهت گسترش حوزه فعالیت بسیج و سپاه به انجام رساند. صادق، درکنار اقدامات عملیاتی و گسترش تشکیلات و فرماندهی نیروها، اساسا نیروی فرهنگی و تبلیغی بود. بعد از شرکت در عملیات فتح المبین، در هجده سالگی با راهنمایی خواهرش از دوشیزه ربابه علائی که خانواده پدری او در ورامین ساکن بودند و از قبل با هم رفت و آمد خانوادگی داشتند خواستگاری کرد. با کسب موافقت دختر و خانواده او، مراسم ازدواج بسیار ساده و با مهریه یک آینه شمعدان و یک جلد کلام الله مجید برگزار شد. بعد از ازدواج، مکرر به جبهه می رفت. خواهرش می گوید: روزی که از جبهه آمد گفتم خانم شما اینجا غریب است. گفت: اسلام غریب تر است. حتی خانه نیمه کاره اش را در روستا رها کرد و از زمان رفتن به جبهه، ساخت آن را پی نگرفت. هنوز دو ماه از زندگی مشترک او نگذشته بود که به منظور مبارزه با گروهک های ضد انقلاب به سیستان و بلوچستان رهسپار شد و به همراه همسر و فرزندش در خاش ساکن شدند. در این زمان مسئولیت واحد تسلیحات و اطلاعات منطقه 6 ستاد مرکزی سیستان و بلوچستان را به عهده گرفت و تا 29 آذر 1362 در این سمت باقی ماند. در مدت حضور در این منطقه، چندین بار با خوانین و اشرار منطقه درگیر شد. سپس به گرگان برگشت و مسئول حفاظت زندان بویه در گرگان شد. شهید صادق مکتبی با شروع مانور قدس به عنوان فرمانده تیپ انجام وظیفه می کرد و در اعزام نیروهای " طرح لبیک یا خمینی " به عنوان فرمانده گردان، معرفی و عازم جبهه شد و در مناطق مختلف جبهه ها حضور یافت. زمانی که در گرگان حضور داشت در مسجد محل و انجمن های اسلامی شهر فعالیت می کرد و علاوه بر شرکت در تشکیل کتابخانه درگرگان در برخی مواقع به مداحی درمراسم عزاداری می پرداخت. به خانواده های شهدا و رزمندگان رسیدگی می کرد و در حل کردن مشکلات آنان می کوشید. مدتی فرماندهی گردان حضرت حمزه سید الشهدا (ع) را پذیرفت. در اوایل 1363 و در شب بیست و سوم ماه رمضان از ناحیه پا مجروح شد و پس از بهبودی نسبی دوباره به جبهه بازگشت اما بار دیگر زخمی شد. صادق مکتبی، زمانی که فرماندهی گردان حضرت حمزه را به عهده داشت به همرزمانش می گوید: ما در گردان حمزه سیدالشهدا (ع) هستیم. باید همچون حمزه بجنگیم تا در راه خدا به شهادت برسیم. پس از شرکت در عملیات والفجر 8 به دیدار خانواده رفت. لیکن پنج روز نگذشته بودکه با دریافت پیامی، بی درنگ عازم منطقه گردید. تا اول بهمن 1363 فرماندهی گردان حمزه سیدالشهدا را بر عهده داشت. از بهمن همان سال در واحد فرماندهی سپاه گرگان به عنوان نیروی حراست مشغول خدمت شد. حدود سه ماه بعد در 8 اردیبهشت 1364 بار دیگر به سوی جبهه رفت و به خاطر تجربه و سوابقی که در گردان حمزه داشت، فرماندهی این گردان را به عهده گرفت. همواره می گفت: یک فرمانده خوب، فرماندهی است که فرمانبر خوب باشد و از مافوق خود خوب اطاعت کند تا نیروهای تحت امر از او اطاعت کنند. همیشه رزمندگان را به تقوی، خواندن دعا و به مسائل اخلاقی سفارش می کرد. می گفت: زندگی شهدا را مطالعه کنید و از آن ها درس بگیرید. به نیروها سفارش می کرد: دائم الوضو باشید. قبل از نماز قرآن بخوانید تا هنگام نماز بیشتر به خدا نزدیک شوند. صادق حساسیت بسیاری در مورد اموال عمومی و بیت المال داشت. عسگر قلی پور می گوید: روزی پس از انتقال گردان درآخر کار که نیروها همگی رفته بودند صادق به محوطه گردان رفت دو تا قاشق شکسته ولی قابل استفاده و دوتا لیوان و یک کلمن شکسته را جمع کرد و گفت: باید برای همه این ها در نزد خدا جوابگو باشیم. همچنین بعد از عملیات عاشورای 2 به اتفاق صادق مکتبی و شهید گلبادی نژاد – فرمانده گردان امام حسین (ع) – از محور چنگوله به سمت اهواز حرکت می کردیم، او مطالبی درباره جهاد و شهادت می خواند. موقع برگشتن از اهواز، سر پل کرخه که رسیدیم راننده گفت که پنج لیتر بنزین بیشتر نداریم تلاش کردیم بنزین پیدا کنیم. در بین راه هر چه بسیجی و سرباز بود سوار کرد و می گفت بچه ها صلوات بفرستید. به این ترتیب حدود سه هزار کیلومتر را با 4000 الی 5000 صلوات طی کردیم تا به مهران رسیدیم. صبوری و شکیبایی از جمله خصلت های بارز صادق بود که در او ملکه شده بود. زمانی که مشکلات به او فشار می آورد آیه " یا ایها الذین آمنوا استعینوا بالصبر و الصلاة ان الله مع الصابرین " را قرائت می کرد." به نماز شب می ایستاد و به طور جدی در ادامه آن اصرار داشت. چند سالی که در سپاه پاسداران بود با حقوق دریافتی از سپاه امرار معاش می کردند. شهید صادق مکتبی صادق مکتبی در اول فروردین 1365 به شهادت رسید. جنازه اش به گرگان انتقال یافت و با برگزاری مراسم تشییع در گلزار شهدای امامزاده عبدالله به خاک سپرده شد. از او دختری به نام فاطمه به یادگارماند که هنگام شهادت پدر دوساله بود. آنچه پیش روی شماست خاطرهای از زبان این شهید بزرگوار به روایت خودش که برای دوستانش تعریف کرده است: شهید صادق مکتبی شهید صادق مکتبی که آن زمان فرمانده گردان حمزه سیدالشهداء بود، یکی از شب ها که در سنگر نشسته بودیم، این خاطره فراموش نشدنی را در حضور «شعبان صالحی» و چند نفر دیگر از بچه ها از جمله بردار اکبر خنکدار تعریف کرد. شهید مکتبی گفت: هنوز جنگ شروع نشده بود که به منطقه سیستان و بلوچستان اعزام شدیم. عضو رسمی سپاه بودم و سعی می کردم به خاطرموارد امنیتی کمتر از لباس سپاه با آرم استفاده کنم. در منطقه خاش مستقر بودیم. در یکی از شب ها، در یک نقطه کمین، درگیری شدیدی اتفاق افتاد. آنجا به همراه دو نفر از همرزمانم به دست اشرار اسیر شدیم، آنها از لحاظ تیپ شخصی از من قدری بزرگ تر بودند، اما من یک جوان نورسته محسوب می شدم. چشم های ما را بستند و ما را به نقطه ای نامعلوم بردند. وقتی چشم باز کردم دیدم در یک دخمه مانند، بازداشتگاه محلی اشرار تنها اسیرم. دخمه ای که بی شباهت به یک آشیانه روباه نبود. بوی نامطبوع نگذاشت شب تا صبح چشم روی هم بگذارم. صبح آمدند و چشم های من را بستند، گفتند می بریم تو را نزد جناب خان، تا تکلیفت را روشن کند. در نزدیکی های اقامتگاه خان که به نوعی مقر شان هم محسوب می شد، صدای ساز و دهل و عروسی می آمد. عروسی آنها یک جوری خاص بود. وارد محفل عروسی خان شدیم. دست های من را از پشت بستند، چشم های من را باز کردند. دو شرور گردن کلفت، سبیل گنده، شبیه به یک یک گاومیش، چاق و بد هیبت در جایگاه مخصوص نشسته بودند. شهید صادق مکتبی قلیان خان در قیل و قال عروسی و صدای دهل در هم پیچیده بود. خان بد هیبت، چشم های گنده خاصی داشت، شکل یک گراز وحشی را می ماند. مرا مثل یک بره انداختند جلوی پای خان، خان نگاهی به من انداخت و گفت: تو پاسدار خمینی هستی! بعد ناگهان نیم خیز و با فریادی چون ناله یک گاو میشی که در باتلاقی گیر افتاده باشد از ته دل فریاد کشید: پاسدار خمینی، پاسدار خمینی. هر بار که این کلمه پاسدار خمینی را تکرار می کرد، با شلاق چنان می کوبید روی سرو شانه ام. که انگار یک فیل لعنتی پشتک زده روی هیکلم. بعد در لابلای غیظ و فریاد و کتک کاری اش با صدای بلند«چیزی گفت» که دل من هوری فرو ریخت، فریاد کشید من امروز میخواهم «یک پاسدار خمینی را جلوی پای عروس و داماد قربانی» کنم. گیج و سرگردان در درون که یعنی چی؟ با خودم در همان لحظه فکر کردم که من برای همیشه در تاریخ ماندگار خواهم شد. شهید صادق مکتبی وقتی این حرف را زد گوش هایم سرخ شد. خان گفت: ترسیدی؟ سکوت کردم. یک شرور با یک کلاشینکف روی سرم ایستاده بود با کوچکترین حرکت من با نوک کلاش می کوبید توی سرم. من توی دلم یک آخ می گفتم و بعد لعنت بر خان و دارو دسته اش. آن روز تازه جنگ شروع شده بود و خان مسرور از تجاوز صدام به کشورمان بلند بلند می خندید و به خودش وعده می داد که چند روز دیگر صدام مهمانش خواهد شد. من ناخواسته خنده ام گرفت. خان عصبانی شد. جلاد هایش را صدا زد که چشم های من را ببندند تا عروس داماد از راه برسند. مدتی گذشت، عروس و داماد هم از راه رسیدند. جمعیت زیادی آمده بودند، بیشترشان هم مسلح به اسلحه کلاشیکف بودند. من دیگر ختم خودم را خواندم. خودم را به دست خدا سپردم و گفتم در این غربت، هر چه خودت میدانی... . با ورود عروس و داماد، چشم هایم را باز کردند و کاسه آب آوردند. آب که آوردند یقین پیدا کردم و ناگهان لب هایم خشک شد. ترک برداشت. مانند یک بره با دست های بسته جلوی پای عروس داماد انداختند، فکر کردم حالا دیگر کار جهان من، اینجا با شهادتم پایان خواهد گرفت. اصلا نترسیدم، اما تیزی کارد که بر حنجره ام نشست، حس غریبی بهم دست داد، اشک از چشم های من قطره قطره پای عروس داماد روی زمین چکید. زمین خیس اشک من شد، نه از ترس و وحشت، یک حس غریبی دلم را گرفت. صحنه عجیبی نمایان شد، سکوت سنگینی فضا را فرا گرفت. قصاب به موهایم چنگ انداخته، کارد بر گلوی ام، منتظر دستور خان مانده است. شهید صادق مکتبی ناگهان عروس فریاد کشید، با همان لحن خاص محلی خودشان گفت: من این پاسدار خمینی را می خرم. داماد نگاهی به عروس انداخت. داماد تسلیم شد. خان تسلیم شد، قصاب کارد را از گلوی من برداشت. من سرم را پائین انداختم. خان دستور داد چشم های من را بستند و عقب یک تویتا انداختند. خان گفت: یک بار دیگر به چنگ من بیفتی تو را آتش میزنم. از بلوچستان بیرون برو، بعد مرا بردند و در نقطه ائی کور در منطقه خاش رها کردند. سردار صادق مکتبی، فرمانده گردان حمزه سیدالشهداء(ع) چند سال بعد از عملیات والفجر هشت در هنگام وضو به شهادت رسید. موضوع مطلب : یکشنبه 91 مهر 16 :: 1:28 عصر :: نویسنده : دریچه نویس
به گزارش فارس، تحقیقات جدید نشان داد در صورتی که بیماران قلبی به مسائل نگاه مثبت داشته باشند، بیشتر عمر میکنند. موضوع مطلب : جمعه 91 مهر 14 :: 4:39 عصر :: نویسنده : دریچه نویس
علی پروین به لطف نمایشگاه سورتمه از متمولترین فوتبالیستهای دهه 60 بود. شانس سواری گرفتن از این اتومبیل جالبی که در تصویر میبینید آن روزها گیر هر کسی نمیآمد! و البته هر از گاهی به بازیکنهای فوتبال هم ماشین میفروخت. ماشینهایی که امثال وحید قلیچ و پنجعلی خاطرات جالبی از آنها دارند!
موضوع مطلب : جمعه 91 مهر 14 :: 4:30 عصر :: نویسنده : دریچه نویس
به گزارش مشرق به نقل از سرنیوز، سند مذکور که العربیه آن را بر روی تار نمای خود قرار داده است با ناشی گری تمام جعل شده بطوری که حتی این شبکه به خود زحمت بکارگیری مترجم فارسی را برای جعل متن این سند به خود نداده است و متنی گوگل ترنسلیتی را بر روی این سند قرار داده است. جعل این سند به قدری ناشیانه است که اعتبار و صداقت خبری نداشته شبکه العربیه را بیش از پیش با خدشه و شبهه مواجه می کند. دیگر گاف بسیار مضحک العربیه در جعل آرم نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است. جاعل بی سواد شبکه مذکور حتی به این نکته دقت نکرده که آرمی را که در سربرگ نامه ارسالی از سوی سپاه قدس سپاه پاسدارن انقلاب اسلامی به بشار اسد قرار داده است آرم ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی ایران است نه سپاه قدس! جالب اینجاست که این نامه به زبان فارسی و انگلیسی برای اسد ارسال شده است! و زحمت ترجمه عربی آن را سایت العربیه کشیده است و در سایت خود قرار داده است. از دیگر نکات قابل توجه این نامه نداشتن سربرگ و تاریخ و شماره و همچنین امضای جعلی آن در انتهای برگه است. موضوع مطلب : پیوندهای روزانه پیوندها
لوگو آمار وبلاگ
|
||