پایگاه خبری دریچه
سیاسی ، اجتماعی ، اقتصادی ، فرهنگی و ...
درباره وبلاگ


سیاسی ، اجتماعی ، اقتصادی ، فرهنگی و ...
پنج شنبه 91 شهریور 30 :: 10:17 صبح :: نویسنده : دریچه نویس

شهید سید عباس موسوی دبیر کل سابق حزب الله و همسر شهیدش




موضوع مطلب :
پنج شنبه 91 شهریور 30 :: 10:16 صبح :: نویسنده : دریچه نویس

به گزارش مشرق، روزنامه جمهوری اسلامی در شماره امروز خود نوشت: با پوزش از خوانندگان گرامی روزنامه که امروز روزنامه جمهوری اسلامی را در 8 صفحه دریافت می‌نمایند، لازم می‌دانیم به اطلاع برسانیم افزایش بی‌مهار قیمت کاغذ، عدم تولید کاغذ روزنامه در داخل و مشکلات واردات کاغذ به کشور، عواملی هستند که موجب بروز بحران کاغذ مطبوعات شده‌اند و همین امر ما را نیز وادار کرده به تدابیری که یکی از آنها کاهش صفحات روزنامه در روزهای پنجشنبه می‌باشد، روی آوریم.
 
با این تدابیر تلاش می‌کنیم انتشار روزنامه ادامه یابد ولی قطعاً برای دراز مدت حتی به همین تدابیر نیز نمی‌توان امید داشت و مسئولان فرهنگی و اقتصادی و صنعتی کشور باید برای حل مشکلات و پایان دادن به بحران کاغذ اقدامی جدی نمایند.




موضوع مطلب :
پنج شنبه 91 شهریور 30 :: 9:29 صبح :: نویسنده : دریچه نویس


به گزارش مشرق به نقل از قدس، اهل رفسنجان است؛ روزگارش خوب است؛ تکه نانی؛ و خدایی که در این نزدیکیست.

خودش می‌گوید: «رفسنجانی‌ام اما در پاریز متولد شده‌ام؛ 28 سال دارم و در شُرف تأهل هستم.»

ادامه می‌دهد: «همه کارهای مغازه را با عشق انجام می‌دهم و خدا را شکر که به کسی متکی نیستم.»

امیر 12 سال است که با یک دست کار می‌کند و برای مردم نان می پزد؛ او بر اثر تصادف به این معلولیت دچار شده و علاوه بر دست، از ناحیه پا هم مشکل دارد.

از اینکه بهزیستی او را فراموش کرده، شکایتی نمی‌کند؛ راضی است به رضای حق.

از دوندگی‌هایش برای گرفتن مقرری بهزیستی که مبلغ آن از 40 یا 50 هزار تومان در سال هم تجاوز نمی‌کند، می‌گوید و از جشن عروسی‌اش که در پیش است.

حکایت امیر پور امینایی همچنان باقیست اما اگر صدایش به گوش کسی نمی‌رسد و دستی یاریگر او نیست، در عمل نشان داد که یک دست صدا دارد.




موضوع مطلب :
پنج شنبه 91 شهریور 30 :: 9:27 صبح :: نویسنده : دریچه نویس

ویژه برنامه "روایت" با اجرای بیژن نوباوه وطن به مدت 6 شب به روایت خاطرات و رویدادهای هشت سال دفاع مقدس می پردازد.
به گفته رضا خوشدل راد تهیه کننده برنامه:در این ویژه برنامه که پخش آن از جمعه 31 شهریور ماه آغاز می شود هر شب در شش قالب مختلف روایت عکاسان،روایت تحلیلی،روایت خبرنگاران رادیو و تلویزیون،مطبوعات و خاطره نویسان به روایت جنگ می پردازد.
خوشدل گفت: در هر برنامه با توجه به هر موضوع تصاویر مرتبط با ان پخش خواهد شد به طور مثال در روایت عکاسان برجسته ترین عکس های مرتبط با جنگ پخش خواهد شد.
ویژه برنامه "روایت"کاری از گروه مستند شبکه چهار سیما است و از 31 شهریور ماه ساعت 22:00 به روی آنتن شبکه چهار سیما می رود.




موضوع مطلب :
پنج شنبه 91 شهریور 30 :: 9:21 صبح :: نویسنده : دریچه نویس

«سید رضا موسوی فر»، بریده بریده صحبت می‌کند دستهایش می‌لرزد و برای ادای هر جمله ای مکثی طولانی می‌کند. او مهربان و با محبت است همه را می‌نشاند و خودش پایین تر از همه می‌نشیند. اول به شوخی درصد هایش را می‌شمارد و می‌گوید: 15در صد اعصاب و روان دارم. برای حواس پرتی و شیمیایی درصدی ندارم. درصدی هم برای ترکش های خمپاره برایم زدند می‌گویند، مدرک بیاورید که حواس پرتی شما در اثر موج انفجار است و سپس از ته دل می‌خندد و ادامه می‌دهد؛ این خنده دار نیست که مدرک می‌خواهند؟
می‌گویم بابا! من هواپیمای عراقی را که زدم انفجار هواپیما مرا به این روز انداخته است. خلاصه، شیمیایی هستم، اعصاب و روان هستم و با خوردن روزی 16 قرص صحبت کردن برایم بسیار سخت شده است نمازم را شک می‌کنم، حتی در نماز جماعت هم دچار اشکال می‌شوم.
می‌پرسم: مگر شما هواپیمای عراقی را زدید؟
می‌گوید: بله!
می‌پرسم: با چی زدید؟
می‌گوید: نامه تأییدیه‌اش هست با دوشکا ! من 14 یا 15 ساله بودم. همان عکسی که رو جلد کتابها و دفترچه‌ها هست، با همان سن بودم.
می‌ پرسم: امروز که به این عکس نگاه می‌کنید باورتان می‌شود که با این سن و سال یک رزمنده دفاع مقدس بودید ؟
با تحکم می‌گوید: بله
از پسر آقای موسوی می‌پرسم: شما باورت می‌شود پدرت در 15 سالگی بتواند در مقابل دشمنی بجنگد که هر سربازش 5 برابر این رزمنده بوده است؟
می‌گوید: نه وا... ! من ساعتها به این موضوع فکر کردم، هرچه خواستم باور کنم بیهوده بوده و من نتوانستم باور کنم که بابا در 15 سالگی که شاید تفنگش قد خودش بوده، می‌جنگیده!

عکاس این عکس ماندگار

می‌پرسم: یادتان هست این عکس را کجا از شما گرفتند؟
می‌گوید: در منطقه ایلام برای یک عملیات آماده بودیم دو تا لوله بزرگ در آنجا بود، نیروها داخل لوله پناه گرفته بودند منتظر دستور حمله بودند من بیرون از لوله ایستاده بودم هنگام غروب آفتاب بود که خبرنگاری که عینک هم داشت به سمت من آمد و کمی‌چهره ام را این ور و آن ور کرد و یک عکس از من گرفت.
می‌پرسم: چطوری این عکس به دستتان رسید؟
می‌گوید: زینبیه اهواز بودیم برای گرفتن ناهار به صف ایستاده بودیم که بچه ها یک بسته آوردند باز کردم و دیدم عکس من روی جلد مجله «امید انقلاب» چاپ شده است.
می‌گویم: خوشحال شدید؟
می‌گوید: بله هر کس باشد خوشحال می‌شود (از ته دل می‌خندد).
می‌گویم: در یکی از کتابهای درسی هم عکستان چاپ شده بود، درسته؟
آقای موسوی که یک کیف پر از مدارک و عکس و اثر از جبهه دارد کیفش را باز می‌کند اول آلبوم عکس را بیرون می‌آورد عکسها را می‌بینیم، چند عکس انتخاب می‌کنم و آقای موسوی زمان و مکان و نام رزمنده های هر عکس را معرفی می‌کند می‌گوید: این عکسها، از بچه هایم برای من عزیز ترند. اینها یادگار دفاع مقدس هستند که با هر بار دیدنشان آرامش پیدا می‌کنم.
سپس یک کتاب و دو دفتر از کیف بیرون می‌آورد. کتاب قرآن دوم راهنمایی را باز می‌کند، عکس معروف آقای موسوی در آن کتاب چاپ شده است. روی جلد دفتر ها هم از عکس آقای موسوی استفاده شده است چند مجله و روزنامه هم که عکس ایشان را چاپ کرده است و مدرکی از سپاه که سرنگونی هواپیما به وسیله او را تأیید کرده است.
عکسی از خودش با دوشکا در قایق نشان می‌دهد، می‌گوید: این عکس را همان روز گرفتند اما هر چه تلاش می‌کند نام عکاس را به یاد نمی‌آورد.

عراقی ها از روبه‌رو می‌آمدند

می‌گویم: روز اول که به خط مقدم رفتید از سر و صدا وحشت نکردید ؟
می‌گوید: شب اول در میمک خیلی ترسیدم شب مرا گذاشتند نگهبانی بدهم که عراقی ها از خاکریز به این طرف نیایند پشت خاکریز بودم به چشمم آمد که عراقی ها از روبه‌رو می‌آیند آقای ملائکه از بچه های نیشابور آنجا بود.
گفتم آقای ملائکه! عراقی ها دارند می‌آیند گفت: چند تا نارنجک بینداز. چند تا نارنجک انداختم دیدم نه بابا! عراقی نیست باز چند دقیقه بعد دیدم عراقی ها می‌آیند این توهم آن قدر قوی بود که قشنگ عراقی ها را می‌دیدم، وقتی دوباره گفتم که آقای ملائکه عراقی ها دارند می‌آیند، گفت: تو برو سنگر یکی دیگه از بچه ها بیاید . من به سنگر رفتم و حیدری فرخنده که بچه قوچان بود رفت او سرباز بود از بس که شب ظلمانی بود او هم توهم می‌زد! حیدری هم به سنگر آمد آقای ملائکه آمد و از من پرسید: موسوی! می‌توانی نگهبانی بدهی؟
گفتم: نه!
گفت: خط را چکار کنم.
گفتم: اگر عراقی ها بیایند من نمی‌توانم جلوی عراقی ها را بگیرم. گفت: پس آمدی جبهه چکار کنی !
گفتم: من آمدم بجنگم، اما نمی‌دانستم عراقی ها از روبه‌رو می‌آیند.
خنده اش گرفته بود، گفت: خیلی خب، امشب برو، فردا صبح باید یا برگردی و 90 روز در اهواز بمانی یا نگهبانی بدهی! دو سه روز با ترس نگهبانی دادم، اما بعد دیگر عادت کردم .
موسوی سپس توضیح می‌دهد که حیدری یک سرباز 17 ماهه بود و سه چهار ماه از سربازی اش مانده بود که در عملیات میمک به شهادت رسید.
این جانباز 45 درصد مکث طولانی می‌کند، شدت لرزش دستهایش بیشتر شده است من می‌گویم: حاج آقا! اگر اذیت هستید ادامه ندهیم!
می‌گوید: اینکه می‌بینید من در بین صحبتهایم مکث می‌کنم به خاطر قرصهاست . 27 سال است قرصها مرا خورده اند .
می‌پرسم: تا آخر جنگ در جبهه بودید؟
می‌گویم: آقای موسوی! چه انگیزه ای سبب می‌شد شما پس از زخمی‌شدن و آن همه صدمه هنوز خوب نشده به جبهه برگردید؟
می‌گوید: اول وفاداری به فرمان حضرت امام(ره) و سپس دفاع از میهن.
می‌گویم: آخه این چیزی که شما می‌گویید برای یک بچه 15 ساله خیلی بزرگ است !
می‌گوید: وقتی دشمن به خاک میهن اسلامی‌تجاوز کند این حرفها نیست 15 سال یا 70 سال، اگر می‌توانی باید بروی . افتخار جوانان در زمان دفاع مقدس این بود که وفادار به امامشان بودند و حاضر شدند همه با هم خود را با اشتیاق در تنور جنگ بیندازند، فقط چون فرمان امام بود و آنها یار امام بودند.

شگفتی‌های جنگ

از رزمنده موسوی در باره شگفتی‌های جنگ می‌پرسم؟
می‌گوید:آنچه برای خودم جالب و باور نکردنی بود هواپیمایی بود که من توانستم آن را با دوشکا بزنم و شمار فراوانی از بچه ها نجات پیدا کردند .
می‌گویم: می‌شود ماجرایش را برای ما روایت کنید؟
می‌گوید: عملیات بدر در لشگر 5 نصر گردان «نازعات» در «هورالهویزه» بودیم «محمود علیزاده» فرمانده مان بود. من روی قایق پشت «دوشکا» بودم که یک هواپیمای عراقی از سمت نیزارها دیده شد که به سمت ما می‌آمد ما هم با سه چهار تا قایق پر از نیرو که هر قایق بیست نفررزمنده می‌برد، روبه‌رو با هواپیما در حرکت بودیم. قایق اولی ما بودیم. فرمانده داد زد سید هواپیما را بزن اگر یک قایق را هم بزند بیست نفر از بچه ها شهید می‌شوند. من آیه « و ما رمیت اذ رمیت و لکن ا... رما...» را خواندم و شروع به تیر اندازی با دوشکا کردم ناگهان دیدیم بال راست هواپیما همین طور که به طرف ما می‌آید آتش گرفته و در یک آن، همه نیروها صدای تکبیرشان بلند شد. ا... اکبر و ... هواپیما آتش گرفت و در هور افتاد و ما هم با اشتیاق از این پیروزی به سمت منطقه عملیاتی پیش رفتیم و در آن عملیات پیروز شدیم.

درد دل‌ها و حرفهای پایانی گفت و گو

می‌پرسم: یک انگشتتان کجا رفته ؟
می‌گوید: یادم نمی‌آید ترکش کجا برد، فقط دیدم نصفش مانده و می‌خندد.
خانم موسوی که تا اینجای مصاحبه ساکت بود، می‌گوید: بدنش ترکش زیاد دارد مکه که بودیم هوا گرم بود یکی از ترکشها نوکش بیرون زده بود خود آقای موسوی با چاقوی داغ، ترکش را بیرون کشید.
از خانم موسوی می‌پرسم: کی ازدواج کردید؟
می‌گوید: سال 65 آقای موسوی 18 سال داشت.
از خانم موسوی می‌پرسم شما چطور حاضر شدید با کسی ازدواج کنید که یک ساعت بعد زنده بودنش نامعلوم بود؟
می‌گوید: پدرم چون با خانواده آقای موسوی آشنایی داشت موافقت کرد و من خودم هم دوست داشتم ما وقتی ازدواج با یک رزمنده را می‌پذیرفتیم یعنی همه اتفاقهای بعدی را هم می‌پذیرفتیم چنانچه امروز که ایشان جانباز هستند من حتی یک لحظه دوست ندارم از کنارشان دور شوم و یا بدون ایشان به مسافرت بروم. همه اش فکر می‌کنم مأموریت من در کنار آقای موسوی بودن است و من به عهدی که هنگام ازدواج با ایشان بستم لحظه ای بی وفایی نباید کنم. مراقبت از جانباز بسیار سخت است، جانبازی که هم اعصاب و روان دارد، هم شیمیایی و ناراحتی ریه و هم ناراحتی های بسیار دیگر خودشان گفتند که روزی 16 تا قرص می‌خورند.
آقای موسوی می‌گوید: دوست ندارم اینها را بگویم، ولی اگر پدر خانمم کمک حال ما نبود ما نمی‌توانستیم زندگی را با 600 هزار تومان اداره کنیم من از اول به خاطر لرزش زیاد دست، طرح اشتغال هستم و جزو جانبازهای شاغل هستم بچه‌هایم نتوانستند از سهمیه در تحصیلات استفاده کنند چون 5 درصد کم داشتم تا 50 در صد. اوایل مدتی در کنار پدر همسرم کشاورزی می‌کردم، اما وقتی به خانه می‌رسیدم آن قدر حالم بد می‌شد که کارم به بیمارستان می‌کشید. پس از مدتی همسر و دخترم اعتراض کردند و دیگر نرفتم.
خدا شاهد است من نمی‌توانم کار کنم وگرنه یک ریال هم از بنیاد حقوق نمی‌گرفتم. تازه تا چند سال هم سراغ بنیاد نرفتم، اما وقتی دیدم نمی‌توانم، مجبور شدم برای در صد بروم. از مسؤولان گلایه داریم به خاطر اینکه فراموش کردند و فقط هفته دفاع مقدس می‌آیند و سر می‌زنند و می‌روند.
موسوی ادامه می‌دهد: خدا شاهد است، هر کس مرا می‌بیند می‌گوید چه آدم شیک و پیک و سر حالی! اما نمی‌دانند زیر این آدم سرحال چه درد بی درمانی نهفته است، نه خواب شب دارد و نه آسایش روز . ناگهان حالم به هم می‌ریزد خدا به پدر همسرم خیر بدهد که اگر نبود معلوم نبود چه بلایی سر زن و بچه ام می‌آمد.
آقای موسوی برای حرف آخر می‌گوید: خاطره زیاد دارم، اما جزئیات و زمان و مکان را درست به یاد ندارم. فقط دوست دارم بگویم در این موقعیت حساس که دشمنان انقلاب با نقشه های جدید به ما حمله ور شده‌اند، همگان باید پشتیبان ولایت فقیه باشند تا به کشور آسیبی نرسد.

*قدس




موضوع مطلب :
چهارشنبه 91 شهریور 29 :: 9:24 عصر :: نویسنده : دریچه نویس

محمدحسین در سوم خرداد 1342 در خرمشهر چشم به جهان گشود و در نوجوانى به فعالیت دینی و مبارزاتی پرداخت و در استانه مبارزات مردم تمامى وقت خود را صرف پیروزى انقلاب اسلامى نمود همراه انقلابیون جوان به مبارزه علیه جدایی طلبان پرداخت وبا شروع جنگ تحمیلی در نقش یک بسیجی بی ادعا از میهن اش دفاع نمود .

اولین جراحتها ازت رکش خمپاره هاى صدامیان در حومه ابادان نصیبش شد و سپس موج انفجار و اندک زمانى گذشت که پرونده جراحت شیمیایى اش در بیمارستان ابادان تشکیل شد. گویا سهم محمدحسین از روزگار زجر و شکنج و خنده هاى پر امیدش بود که صبر و استقامت را در او رقم میزد .

قریب هشتاد عمل جراحى و قطعی دو پایش تمام دارایى او از زمین و زمان است . حالا ارثیه اش شده کلمات و خاطراتى به طنز و امید و جسارت که در سینه و زبان هم رزمندگانش مى چرخد.همین دیروز در بیست هفت شهریور که به بیمارستان رفت به خنده میگفت میروم از هشتاد و هفت عمل جراحى خلاص بشوم که براستى خلاص ش.

وقتى به حسینیه اش در نازى اباد قدم بگذارى کسانى هستند از مردم خاکى دور اطراف که حکایتهاى قریبى برایت بازگو میکنند از علاقه محمدحسین به حضرت رقیه و گریستن هایش و از علاقه اش به طب گیاهى که سالها به مطالعه پرداخته بود تا برخى امراض که خود زجرش را تحمل کرده بود را مداوا کند و اشعارى از جنس عرفان که در پناه ان دردهایش را تسکین دهد و دو کتاب نوشته شده اش درباره یقین و کلام یکى بنام شرح اسما الحسنى و دیگرى اللوامع المحسنیه و دهها تقریر از درسهاى فرزانه هایش ایات عظام شبیری زنجانى ، منتظرى ، وحید خراسانى و میرزا جواد تبریزى.

اگر به سر دلبران که وب سایتش است سری بزنید به گستردگى شخصیتش پی می برید علایقش را مى بینید که نا تمام است از شعر و عرفان و هستى شناسی تا خواص گیاهان و عشق به خرمشهر . شهرى که در ان زاده شد و قرار است فردا پنج شنبه به خاک عشاق این شهر وصال یابد .روحش شاد و در پناه فرشتگان قرب الهى




موضوع مطلب :
چهارشنبه 91 شهریور 29 :: 9:21 عصر :: نویسنده : دریچه نویس

کابینه پاکستان با اتخاذ تصمیمی مبنی بر تعطیلی روز جمعه در این کشور از تمامی کارمندان دولت خواست تا در این روز به جمع معترضین علیه این فیلم موهن بپیوندند.

کابینه پاکستان صبح امروز به ریاست «راجا پرویز اشرف» نخست‌وزیر تشکیل جلسه داد.

در این جلسه تمامی اعضای کابینه به اتفاق آرا با اعلام روز جمعه به عنوان تعطیلی عمومی جهت شرکت بیشتر مردم در تظاهرات ضد آمریکایی این روز موافقت کردند.

در این جلسه که با حضور اکثریت وزرای فدرال پاکستان برگزار شد، پیشنهاد گردید تا این روز با عنوان «روز عشق‌ به‌ رسول‌الله (ص)» نامگذاری شود.

همچنین در این جلسه تصمیم گرفته شد تا پرویز اشرف خود با سفیر آمریکا در پاکستان دیدار کرده و مراتب خشم و ناراحتی مردم کشورش نسبت به انتشار این فیلم موهن را به اطلاع وی برساند.

نخست‌وزیر پاکستان در ادامه این جلسه ضمن محکومیت شدید انتشار فیلم موهن آمریکایی از مردم پاکستان خواست تا از توسل به خشونت در تظاهرات پرهیز کرده و راه‌های مسالمت‌آمیز را پیش گیرند.

ساعاتی پیش نیز «رحمان ملک» وزیر کشور و از اعضای ارشد «حزب مردم پاکستان» اعلام کرد که اعضای این حزب که غالباً نیز در دولت فعالیت دارند روز جمعه تظاهراتی را در اعتراض به این فیلم موهن در سراسر کشور برگزار می‌کنند.

تظاهرات مردم در پاکستان همچنان ادامه داشته و در تازه‌ترین این اعتراضات، مردم در اسلام‌آباد به سمت سفارت آمریکا در این شهر حرکت کرده و احتمال حمله به این محل وجود دارد.

از زمان انتشار این فیلم موهن در فضای مجازی، کشور پاکستان صحنه اعتراضات گسترده مردمی بوده است.




موضوع مطلب :
چهارشنبه 91 شهریور 29 :: 9:16 عصر :: نویسنده : دریچه نویس
به گزارش ایلنا، رئیس جمهور، مهر سال 1386 قانون تغییر ساعت رسمی کشور را که پس از تصویب در مجلس شورای اسلامی به تائید شورای نگهبان رسیده بود، برای اجرا به معاونت برنامه ریزی و نظارت راهبردی ریاست جمهوری ابلاغ کرد. 
 
بر اساس ماده واحده این قانون، ساعت رسمی کشور هر سال در ساعت 24 روز اول فروردین یک ساعت به جلو کشیده شده و در ساعت 24 روز سی‌ام شهریور به حال سابق برگردانده می‌شود.



موضوع مطلب :
چهارشنبه 91 شهریور 29 :: 9:15 عصر :: نویسنده : دریچه نویس

به گزارش فارس ، ویژه‌ برنامه «دیروز امروز فردا» از فردا شب به مدت یک هفته ساعت 22:30 به مناسبت هفته دفاع مقدس روی آنتن شبکه سوم می‌رود.

این ویژه برنامه که از موزه دفاع مقدس پخش خواهد شد، با محور مقاومت،  چرایی پایداری انقلاب اسلامی در دوران 8 سال دفاع مقدس و مقاومت در دوران جنگ نرم خواهد بود.

میهمانان فرداشب این برنامه فرزند شهید بروجردی و فرزند شهید کاوه خواهند بود.




موضوع مطلب :
چهارشنبه 91 شهریور 29 :: 9:31 صبح :: نویسنده : دریچه نویس

به گزارش مشرق، حمید رضا ترقی عضو شورای مرکزی حزب مؤتلفه اسلامی در گفت‌وگو با فارس، با بیان اینکه فعالیت حزب مؤتلفه برای انتخابات ریاست‌جمهوری بعد از کنگره این تشکل به طور جدی آغاز می‌شود،گفت: در کنگره حزب مؤتلفه که 13 مهر ماه برگزار می‌شود، مواضع انتخاباتی خود را تشریح می‌کنیم.

وی با بیان اینکه تشریح مواضع انتخاباتی به معنای ورود مصداقی به انتخابات نیست، افزود: یکی از مباحثی که برای حزب مؤتلفه اسلامی در انتخابات آتی ریاست جمهوری حائز اهمیت است، مباحث اقتصادی است.

ترقی خاطرنشان کرد: حزب مؤتلفه درباره شیوه و سیاست اقتصادی کشور برنامه‌دارد و این برنامه را در قالب مواضع انتخاباتی مطرح می‌کند.

وی ادامه داد: مؤتلفه در حمایت از نامزد مورد حمایتش به مباحث اقتصادی مدنظر خود توجه ویژه‌ای دارد و بر همین اساس می‌توان گفت نامزد مورد حمایت حزب مؤتلفه فهم و برنامه دقیق اقتصادی خواهد داشت.

وی با بیان اینکه داشتن فهم اقتصادی برای رئیس‌جمهور آینده ایران یک ضرورت است، گفت: حزب مؤتلفه در مهر و آبان ‌ماه درگیر امور تشکیلاتی خود خواهد بود و احتمالا در دی ماه نامزد مورد حمایت خود را به مردم معرفی کنیم.




موضوع مطلب :
پیوندها
لوگو
سیاسی ، اجتماعی ، اقتصادی ، فرهنگی و ...
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 7
  • بازدید دیروز: 10
  • کل بازدیدها: 219447